آیا تا به حال با مشتری زبان نفهم مواجه شده اید؟
مشتریی که هر چیزی شما میگویید باز حرفی در آستینش دارد و شما از صحبت کردن با او بسیار کلافه میشوید!
البته مشتری زبان نفهم خیلی واژه مناسبی نیست و بهتر است از مشتری معترض استفاده کنیم.
اما واقعاً چه طور باید با این دسته از مشتری ها برخورد کنیم، به طوری که بتوانیم خودمان را نیز کنترل نماییم؟
اول از همه باید بدانید که هر کسی در دنیا، چه اطراف ما باشد یا نباشد میتواند اعتراض و انتقاد کند.
این حقی است که هر انسانی از آن برخوردار است و ما باید قبل از عصبی شدن و از دست دادن کنترل خودمان به آن فکر کنیم.
فکر کردن به این حق، باعث میشود کمی از درد و رنجی که مشتری برای ما در آن لحظه ایجاد کرده است کاسته شود.
آیا مشتری واقعاً زبان فروشنده را نمی فهمد؟
نمیخواهم به شما توصیه کنم که به هر قیمتی که شده باید مشتری تازه یا مشتریان قبلی خودتان را از دست ندهید.
نه واقعاً این پیشنهاد خیلی خوبی نیست.
شما باید به برخی از مشتریان یا مخاطبین خود چیزی نفروشید.
واقعاً بعضی از مشتریها برای فروشنده جز درد سر و گرفتن وقت مجموعه شما، چیز خاصی ندارند و اصطلاحاً فقط هزینه هستند.
اما باید بدانید که اصولاً ما چیزی به نام مشتری زبان نفهم که به هیچ راهی هدایت نشود نداریم.
هر کسی همان طور که احتمالاً بارها شنیده اید، رگ خوابی دارد و این فروشنده است که به آن آگاه نیست.
اکثر اوقات مشتری زمانی از دست شما یا فروشنده شما عصبی و ناراحت میشود که: احساس کند سرش کلاه رفته است.
در واقع مشتری احساس میکند شما به عنوان فروشنده در کنار آنها نیستید و دقیقاً در مقابلشان ایستاده اید.
خود شما چه قدر دوست دارید با فردی که نقطه مقابلتان است معامله ای انجام دهید؟
فرض کنید تلفن همراه خود را نزد تعمیر کار موبایلی برده اید و میخواهید که درستش کند.
فردای آن روز پیش تعمیر کار برمیگردید و میبینید که طبق قول قبلی اش، موبایل آماده نیست و باید روز دیگری برای گرفتنش بیایید.
بالاخره روز موعود فرا میرسد و تلفن آماده تحویل مشتری میشود، اما بعد از چند ساعت دوباره مشتری برمیگردد و گله میکند که بعد از تعویض صفحه گوشی، مشکل دیگری برایش پیش آمده است.
احتمالاً شما به عنوان فروشنده خدمات موبایل، روز سختی را گذرانده اید و بسیار هم خسته هستید.
اغلب فروشنده ها در این لحظه چه واکنشی از خود نشان میدهند؟
خوب مشخص است، احتمالاً با خود میگویند: چه مشتری سیریشی است! از روز اول هم میدانستم که کارش را نباید قبول میکردم!
این دقیقاً جایی است که مشتری و فروشنده در نقطه مقابل هم قرار میگیرند.
این داستان واقعی را تعریف کردم تا مفهوم در کنار مشتری بودن را با در نقطه مقابلش بودن را به درستی درک کنید.
در واقع باید از هر رفتار و گفتاری که باعث میشود مشتری تصور کند، شما فقط قرار است بفروشید اجتناب کنید.
میدانی چه طور میتوانی این احساس را از ذهن و قلب مشتری پاک کنی؟
باید واقعاً به مخاطب یا مشتری ات کمک کنی.
شاید این صحبت کمی کلیشه ای به نظرت بیاید، اما واقعاً چاره کار همین است که بیان کردم.
مشتری شما زمانی که برای اولین بار با شما برخورد میکند، احساس میکند قرار است سرش کلاه بگذاری.
احساس میکند فقط به چشم اسکناس به او نگاه میکنی و این احساس را فقط خود تو میتوانی تغییر بدهی.
اگر بخواهم کمکت کنم که واقعاً به مشتری یاری برسانی، باید فقط خود واقعی ات باشی.
باید تصور کنی بهترین دوستت وارد فروشگاه شده و قرار است خریدی انجام بدهد.
دقیقاً با بهترین دوستت چه طور رفتار میکنی؟
سعی میکنی چیزی را که نیاز ندارد به او بفروشی؟
سعی میکنی محصول یا خدمتی که سود بیشتری برایت دارد را به بهترین دوستت معرفی کنی؟
و کلی موارد دیگر که با کمی فکر کردن میتوانی آنها را به دست آورید.
امیدوارم که متوجه شده باشی با مشتری های ناراضی یا مخاطبین معترض، چه طور برخورد کنی.
و امیدوارم خوب توضیح داده باشم که مشتری زبان نفهم، به آن شکلی که میان فروشنده ها باب شده است وجود ندارد!
تا پست یا نوشته بعدی بدرود.
اشتراک گذاری:
سلام خسته نباشید من مغازه دارم و یه مشتری زبون نفهم دارم که واقعا نمیدونم نمیفهمه یا خودشو میزنه به نفهمیدم هر چی بهش میگم نسیه کار نمیکنم ولی هر وقت میاد انگار مغازه پدرشه میگه پول ندارم جنس رو باز میکنه که نتونم پسش بگیرم که مجبورشم بش جنس بدم ودرآخر کارت داره ولی میخاد بدون پول جنس ببره خوب منو عصبانی می کنه بعد کارتو درمیاره میشه یه راهکار بدین که کلا نیاد سمت مغازه یا اگه اومد حساب کنه
ببینید اون فردی که میگید، قصدش خرید یا هر چیز دیگه ای نیست، احتمالاً فقط میخواد شما رو اذیت کنه، میتونید اگه واقعاً عصبیتون میکنه، میتونید تحدیدش کنید که با پلیس تماس میگیرید یا به هر شکلی که میتونید داخل مغازه راهش ندید.